الاهی به امید تو
اجازه هست مردم شهر قصه ي ما رو بدونن؟ اسم منو عشق تو رو توي كتابا بخونن؟ اجازه هست كه قلبمو برات چراغوني كنم؟ پيش نگاه عاشقت چشمامو قوربوني كنم؟ اجازه مي دي تا ابد سر بذارم رو شونه هات ؟ روزي هزار و صد دفعه بگم : دوست دارم
تو نیستی که ببینی چگونه عطر تو در عمق لحظه ها جاری است چگونه عکس تو در برق شیشه ها پیداست چگونه جای تو در جان زندگی سبز است هنوز پنجره باز است تو از بلندی ایوان به باغ می نگری درخت ها و چمن ها و شمعدانی ها به آن ترنم شیرین
قلبم راتقدیمت میکنم تا بدانی بی ریاترینم
از درد تنهــایــی بمیــر اما زاپـاس عشــق کسی نشــو . غرور تنهــایــی با ارزشتــر از این حـرفـاسـت ....!.
خوش خیال بودم که همیشه فکر میکردم در قلب تو محکومم به حبس ابد،
چه فرقی می کند...
اشکی برای اندوهت می ریزم تابدانی پر احساس ترینم
شوق وصال حس غریبی است
برایت ترسیم میکنم حس خوشبختی را تا بدانی خوشبخت ترینم
موجی از عشق را برساحل وجودت میفرستم
تا بدانی عاشق ترینم وشعرم را تقدیمت میکنم
تا بدانی که من ساده ترینم
یکباره جا خوردم وقتی زندانبان بر سرم فریاد زد:
هی ...تو....آزادی...
و صدای گامهای غریبه ای که به سلول من می آمد
در سیرک یا در خانه ؟!
خنده ات که تلخ باشد،
دلت کــه خون باشد،
تو هم دلقکی..!
Power By:
LoxBlog.Com |